تاریخ مختصر گرایش بین‌المللی مارکسیستی

Persian translation of A Brief History of the International Marxist Tendency

از وب‌سایت «در دفاع از مارکسیسم»

ترجمه‌ی بابک کسرایی

مقدمه‌ی مترجم: مطلبی که می‌خوانید متنی است که گروه "گرایش بین‌المللی مارکسیستی " روی وب‌سایت خود منتشر کرده است. این مطلب در اواخر دهه‌ی 90 نوشته شده است و گذری مختصر است بر تاریخ گروهی که امروز با نام «گرایش بین‌المللی مارکسیستی» ‌ در چهل کشور جهان فعال است. این مطلب پس از مصاحبه با آلکس گرانت، دبیر گروه "فایت‌بک" (عضو همین گرایش در کانادا) قدمی دیگر در معرفی گرایش مارکسیست بین‌المللی است. این مطلب علاوه بر اشاره به مقاطع تاریخی شکل‌گیری گ.م.ب به تئوری اصلی و بنیادین آن یعنی "لزوم دخالت در سازمان‌های توده‌ای کارگران" می‌پردازد. نوامبر 2008

وقتی صحبت از نوشته‌های تروتسکی است بیشتر گروه‌های مدعی تروتسکیست بودن، نتیجه‌گیری‌های تروتسکی را در آثار اصلی او به عنوان تحلیل دوره‌ای که تروتسکی راجع به آن می‌نوشت قبول می‌کنند. کاری که ما باید انجام دهیم به کار بستن "شیوه" (متد) مارکس، انگلس، لنین و تروتسکی در جهان امروز است. پس قضیه دعوا بر سر تفاسیر مختلف از تروتسکی نیست. مهمترین مسئله‌، بحث در مورد دوره‌ای است که از آن گذشتیم و مرحله‌ای که در آن هستیم.

تروتسکی انتظار موجی انقلابی در پایان جنگ جهانی دوم را می‌کشید و انتظار داشت انترناسیونال چهار به نیروی غالب درون جنبش کارگری بدل شود. موج انقلابی صورت گرفت. جنگ داخلی در یونان، جنبش مقاومت و اعتصابات در ایتالیا و فرانسه در اواخر جنگ و بلافاصله پس از پایان آن، انقلاب چین، مبارزه برای استقلال در سراسر جهان استعمار، پیروزی قاطع حزب کارگر در انتخابات 1945 (در بریتانیا)، و ... همه و همه نشان می‌دهد که پیش‌بینی تروتسکی صحیح بود. تنها مشکل این بود که نیروهای انترناسیونال چهار ضعیف‌تر از آن بودند که نقشی پایه‌ای در این وقایع بازی کنند. نتیجه، شکست تاریخی عظیمی برای جنبش‌های انقلابی بود که در پایان جنگ ظهور کردند. وقتی هم پیروزی حاصل شد، مثل موردِ چین، این پیروزی شکل استالینیسم به خود گرفت یعنی دولت منحط کارگری روی الگوی رژیم شوروی.

ریشه‌ی تجزیه و انشعاب جنبش تروتسکی به این دوره باز می‌گردد. رهبری انترناسیونال چهار به هیچ وجه قادر به درک اوضاع نبود. اگر نوشته‌های رهبرانی همچون جیمز کانن (رهبر وقت حزب کارگران سوسیالیست در آمریکا) در اواخر دهه‌ی 40  و اوایل دهه‌ی 50 را بخوانید به چشم‌اندازی کاملا غلط می‌رسید. چشم‌انداز مورد نظر او بحران بلافصل سرمایه‌داری و در نتیجه تحولات انقلابی در کوتاه‌مدت بود. در سال 1946 انترناسیونال چهار، پیش‌کنفرانسِ بین‌المللی خود را برگزار کرد. بیانیه‌ی این کنفرانس را ارنست مندل نوشت.

این بیانیه مغایر با واقعیت بود. رهبری انترناسیونال چهار به این تئوری رسیده بود که سرمایه‌داری نمی‌تواند نیروهای مولده را از سطح سال 1938 فراتر ببرد و هرگونه اوج اقتصادی ممکن نیست. این تئوری به کلی غلط از کار در آمد. شکست طبقه‌ی کارگر پس از جنگ شرط سیاسی اصلی برای شکوفایی اقتصاد بود. ایالات متحده پس از جنگ به شدت تقویت شده بود. ابرقدرت سرمایه‌داری اصلی بود که از تولیدات جنگ، سودهای عظیمی انباشته بود. آمریکا از ترس انقلاب در اروپا پول‌های عظیمی به کشورهایی همچون آلمان، ایتالیا، فرانسه و غیره فرستاد تا اقتصادهایشان را احیا کند. خرابی‌های جنگ، برنامه‌ی عظیم بازسازی را ضروری می‌ساخت. تمام این‌ها پایه‌ی بزرگترین شکوفایی و اوج اقتصادی در تاریخ سرمایه‌داری شد.

رهبریِ انترناسیونال چهار نمی‌توانست با این تحولات جدید کنار بیاید. نمی‌فهمیدند بازبینی جدیدی از موقعیت، ضروری است. واقعیت این است که آن‌ها فکر می‌کردند می‌توانند نیروهایشان را با این وعده که به انقلاب "چیزی نمانده" حفظ کنند. چنین سیاستی نتیجه‌ای به جز تجزیه‌ی انترناسیونال نداشت.

چنان‌که لنین توضیح داده است اگر اشتباهات را تصحیح نکنی از خطایی به خطای دیگر می‌رسی. نتیجه‌ی نهایی سکتاریسم است. آن‌ها که خطاهایشان را نفهمیدند به راه‌شان در جاده‌ی انحطاط ادامه دادند و به همه نوع تئوری عجیب و غریب رسیدند. از تئوری انقلاب بلافصل به تئوری "بورژواییزه شدن" طبقه‌ی کارگر در اروپا رسیدند. برای مثال ارنست مندل در آوریل 1968 در جلسه‌ای در لندن اعلام کرد که طبقه‌ی کارگر اروپا تا حداقل بیست سال جنبشی نخواهد داشت. این در آستانه‌ی جنبش عظیم کارگران فرانسه در مه 1968 بود!

رهبری حزب کمونیست انقلابی، عضو انترناسیونال چهار در بریتانیا، تغییراتی را که صورت می‌گرفت درک کرد و به چشم‌انداز متفاوتی رسید. تئوریسین اصلیِ این حزب، تد گرانت بود. اگر به وب‌سایت ما (در دفاع از مارکسیسم – Marxist.com) بروید کتابی با نام "نوار ممتد" پیدا می‌کنید. این مجموعه‌ای از نوشته‌های تد در سال‌های 1938 تا 1983 است. قضاوت با شما اما در قسمت "چشم‌اندازهای اقتصادیِ" این کتاب که در سال 1946 نوشته شده است به تحلیلی از شکوفایی اقتصادی در حال وقوع می‌رسید که ارزیابی بسیار عقلانی‌تری از تحولاتِ وقت است.

مجددا بر سر چین نیز رهبری انترناسیونال چهار می‌گفت مائو باید با چیانگ کای شک سازش کند. نوشته‌های تد راجع به چین نشان از درک بسیار دقیق‌تری از اوضاع می‌دهد.

تد در نوشته‌های خود راجع به شکل‌گیری "بناپارتیسم پرولتری" (یعنی دولت‌های منحط و بوروکراتیکِ کارگری) در اروپای شرقی، چین، کوبا و غیره درافزوده‌ی مهمی به مارکسیسم داشت. رهبری انترناسیونال چهار در ابتدا نمی‌پذیرفت که آن‌چه در اروپای شرقی وجود دارد رژیم‌هایی روی الگوی روسیه‌ی شوروی است. سپس راه دیگری رفتند (بدون توضیحِ دلیل) و حتی بعضی از این کشورها (چین، کوبا،‌ یوگسلاوی) را "دولت‌های سالم کارگری" نامیدند و به محضِ این‌که این تعریف نیز غیرقابل دفاع شد آن را کنار زدند.

می‌توانم جزئیات بسیار بیشتری راجع به خطاهای رهبریِ وقت انترناسیونال چهار ذکر کنم اما به نظرم این نکات کوتاه کافی است تا نشان دهیم مندل‌، کانن و شرکا پس از جنگ راه خود را گم کردند و این به بیراهه رفتن از تحلیل اصیل مارکسیستی منجر شد.

چیزی که می‌خواهم بر آن تاکید کنم رویکرد گروهِ "اعتراض سوسیالیستی" (1) به سازمان‌های توده‌ای است. بر خلاف بقیه گروه‌ها به نظر ما وقتی کارگران دست به حرکت می‌زنند به سمت سازمان‌های کوچک در حاشیه‌ی جنبش کارگری نمی‌روند. آن‌ها از طریق سازمان‌های توده‌ای سنتی خود عمل می‌کنند.

کل تاریخ جنبش کارگری بین‌المللی تاییدی بر این واقعیت است. انترناسیونال کمونیستی سوم از فرقه‌های کوچک متولد نشد بلکه از دل جناح چپ انترناسیونال سوسیالیستی دوم بیرون آمد. بلشویک‌ها سال‌ها جناحی از همان حزبِ منشویک‌ها بودند و سپس به عنوان نیرویی مستقل ظهور کردند. احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا از درون احزاب سوسیالیست بیرون آمدند. حزب کمونیست آلمان نیز به همین شکل نیروی توده‌ای‌اش را از انشعابی از چپ حزب سوسیال دموکرات گرفت و ... البته در بریتانیا، حزب کمونیست از ترکیب چهار گروه کوچک‌تر شکل گرفت. اما پیشنهاد من اینست که کتاب "کمونیسم چپ بیماری کودکی" از لنین (منتشرشده در سال 1920) را بخوانید و به مشورت لنین با کمونیست‌های بریتانیا توجه کنید. او به آن‌ها پیشنهاد می‌کند به درون حزب کارگر بریتانیا بروند!

این تاکتیک را لنین اختراع نکرد. این بخشی از سنت خود مارکس بود. در سال 1848 کمونیست‌های آلمانی سازمان خود را منحل کردند تا وارد حزب دموکرات شوند چون در آن مرحله پیشرفته‌ترین کارگران درون آن بودند. خود انترناسیونال اول متشکل از انواع عناصر بود از کمونیست‌های اصیل تا اتحادیه‌ کارگری‌های بریتانیا که نماینده‌هایشان اغلب اشخاصی با گرایشات لیبرال بودند.

اگر این درس‌ها را در مورد امروز به کار ببندیم به این نتیجه می‌رسیم که مارکسیست‌های حقیقی، یعنی تروتسکیست‌ها، باید خود را به سمت سازمان‌های توده‌ای متمایل کنند. تناقض این دوره رهبری به کلی منحط سوسیال دموکراتِ جنبش است که آرمان‌های کارگران را زیر پا می‌گذارد (نگاه کنید به بلر در بریتانیا، ژوسپن در فرانسه، شرودر در آلمان و غیره).

اما منحط اعلام کردن رهبری رسمی کار آسانی است. وظیفه، ساختن آلترناتیو است. سوال اینجاست: این‌که تنها "حزب انقلابی" را اعلام کنیم و منتظر شویم توده‌ها به ما بپیوندند، کافی است؟‌ به نظر ما اینطور نیست. مارکسیست‌ها باید نزد کارگران بروند و صبورانه، آلترناتیو خود را توضیح دهند. به نظر ما پیشنهاد لنین به کمونیست‌های بریتانیا در سال 1920 امروز حتی بیشتر از آنروز صدق می‌کند. این یکی از نکات اصلی است که ما را از تمامی سایر گروه‌های مدعی تروتسکیست بودن، متمایز می‌کند. به نظر ما این امری جزئی نیست.

شاید از حزب سوسیالیست (عضو کمیته برای انترناسیونال کارگری) شنیده باشید. این گروه قبلا گرایش میلیتانت نام داشت. درونِ حزب کارگر کار می‌کرد و تد گرانت، بنیانگذار و تئوریسین اصلی آن بود. متاسفانه اکثریت رهبری بریتانیا مواضعی مشابه رهبری انترناسیونال چهار در پایان جنگ جهانی دوم گرفت. تفاوت‌های بسیاری هست اما شباهت‌های بسیاری نیز هست.

گرایش میلیتانت با اتخاذ جهتی درست نسبت به حزب کارگر و اتحادیه‌های کارگری به نیرویی قدرتمند در چپِ بریتانیا بدل شده بود. در اوج خود، حدود 8000 هوادار داشت. سه عضو حزب کارگر در مجلس از عقاید آن دفاع می‌کردند، شورای کارگری لیورپول را در دست داشت و بسیاری از رهبران مهم اتحادیه‌های کارگری با آن بودند. در ضمن رهبر جنبش عظیم ضدِ مالیات سرانه در دهه‌ی 1980 بود که به تظاهراتی 250 هزار نفره در لندن کشید (در همان روز 50 هزار نفر دیگر هم در گلاسگوی اسکاتلند تظاهرات کردند). متاسفانه اکثریت رهبری نتایجی غلط از وقایع دهه‌ی 1980 گرفت.

در دهه‌ی 1980 شاهد ثبات‌گیری موقت سرمایه‌داری در سطح جهانی بودیم. عوامل زیادی باعث این وضعیت بودند. از جمله شکست مبارزات دهه‌ی 1970 که با جنبش 1968 شروع شده بود. در دهه‌ی 1970 شاهد چرخش به چپ در سراسر جهان بودیم. در اروپا این به افزایش عظیم آرا برای احزاب سوسیالیست و کمونیست ترجمه شد. تمام این احزاب، به همراه اتحادیه‌های کارگری، شاهد افزایش بسیار اعضای خود بودند. بر این پایه بود که با پیشروی وقایع شاهد رادیکال‌گرایی روزافزون اعضای معمولی این سازمان‌ها بودیم. این به نوبه‌ی خود به تشکیل جریان‌های چپ قوی درون این احزاب انجامید.

در بریتانیا از سال 1974 تا 1979 دولت کارگری داشتیم. این دولت کارگری به خاطر سیاست‌های دست راستی خود راه قدرت‌گیری تاچر را صاف کرد. این باعث زیر سوال بردن رهبری حزب کارگر از سوی صفوف آن شد. گرایش میلیتانت در چنین شرایطی به نیرویی مهم بدل شد. با این وجود باید به خاطر داشته باشیم که رشد این گرایش هرچقدر چشمگیر بود، نسبت به اندازه‌ی جنبش کارگری بریتانیا هنوز نیرویی بسیار کوچک بود. یعنی اینقدر قدرت نداشت تا رهبری آلترناتیوی برای طبقه‌ی کارگر عرضه کند.

اینگونه بود که در دهه‌ی 1980 شاهد زوال تدریجی اتحادیه‌های کارگری و حزب کارگر بودیم. به یک نسل خیانت شده بود و این باعث شد بسیاری مشارکت فعال در حزب کارگر و اتحادیه‌ها را کنار بگذارند. این زوال دفاع از عقاید مارکسیستی حقیقی درون حزب کارگر را مشکل ساخت. واقعیت قضیه این‌جا بود که شاهد گردش به راست درون جنبش کارگری بودیم. این بدین‌خاطر ممکن شد که بوروکراسیِ سازمان‌های کارگری نسبتا از هرگونه کنترل از سوی صفوف جنبش آزاد می‌شد.

متاسفانه اکثریت رهبری میلیانت به این نتیجه رسید که مشکل، خود حزب کارگر است. سپس به این توهم رسیدند که اگر سازمان "مستقل" تشکیل دهند و "پرچم را بلند نگاه دارند" مشکلات‌شان حل می‌شود. این اشتباهی بزرگ بود. از حزب کارگر بیرون آمدند و از آن روز به بعد سقوط کرده‌اند تا این‌جا که بسیار ضعیف‌تر شده‌اند (از حدود 4000 نفر در سال 1992 اکنون به حدود 400 نفر رسیده‌اند!). با یک اشتباه شروع به گرفتن نتایج بدبینانه از کل موقعیت عینی کردند. می‌گویند جنبش کارگری صد سال به عقب رفته است و ...

این روند را بارها شاهد بوده‌ایم. از افراط به تفریط رفته‌اند؛ درست مثل کانن و مندل پیش از آن‌ها.

اکنون ما با آغاز موقعیتی کاملا جدید روبرو هستیم. بحران اقتصادی جهانی از سال 1929 تاکنون از همه جدی‌تر است. فی‌الحال به جنبش‌های بزرگی در آسیا انجامیده است. اندونزی در جلوی صحنه است اما بسیاری از پی‌اش می‌آیند. بر این پایه است که شاهد بازگشت توده‌ها به سازمان‌های توده‌ای سنتی طبقه‌ی کارگر هستیم. چهار سال پیش در بریتانیا مخالفت توده‌ای با محافظه‌کاران به پیروزی عظیم حزب کارگر ترجمه شد. در فرانسه حزب سوسیالیست از همین روند بهره برده است. در یونان، "جنبش سوسیالیستی پان هلنی" (حزبی سوسیال دموکرات-م)‌ در قدرت است. در آلمان نیز همین اتفاق افتاده است و ...

در این مرحله توده‌ها به سمت سازمان‌های سنتی نمی‌روند بخصوص وقتی در دولت هستند. مثل مورد بریتانیای امروز. و به همین خاطر است که ما سازمان "جوانان برای سوسیالیسم بین‌المللی" را براه انداخته‌ایم تا بهترینِ جوانان را جذب کنیم. اما در طولانی‌مدت اوضاع عوض می‌شود. بلر به احتمال بسیار زیاد در انتخابات بعدی پیروز می‌شود اما سپس دوباره باید به دستاوردهای طبقه‌ی کارگر حمله کند. فعلا دارد از پایین‌ترین نرخ بیکاری در 25 سال بهره می‌برد. سال گذشته دستمزدها در بریتانیا پنج درصد بالا رفت و تورم کمتر از 3 درصد. یعنی کارگران در واقع افزایشی واقعی در دستمزد داشتند. اما این وضع دیری نمی‌پاید.

به موقعیت در ایتالیا نگاه کنید. ائتلاف مرکز و چپ در انتخابات شکست خورد گرچه سیاست‌هایی مشابه بلر داشت. اما در ایتالیا بیکاری نزدیک به 10 درصد است یعنی دوبرابر بریتانیا. دستمزدها سال گذشته تنها 2 درصد اضافه شد و تورم نزدیک به 3 درصد است یعنی کاهش دستمزد واقعی. اکنون شاهد تخاصمات داخلی درون حزب دموکرات چپ هم هستیم و این در مرحله‌ای می‌تواند به انشعاب بین عناصرِ بیشتر علنیِ بورژوایی و بوروکرات‌های نزدیک‌تر به جنبش کارگری بکشد. دولت برلوسکونی بالاخره به واکنش در میان کارگران می‌انجامد و این بر اتحادیه‌های کارگری،‌ حزب دموکرات چپ و حزب احیای کمونیستی (ریفوندازیونه کمونیستا) تاثیر می‌گذارد. در این موقعیت ریفوندازیونه (اگر برنامه‌ی مارکسیستی حقیقی داشت) می‌توانست بر کارگرانی که به حزب دموکرات چپ جلب شده‌اند، تاثیر بگذارد. 

در بریتانیا، بلر تا مدت زیادی جایگاه کنونی را حفظ نمی‌کند. رکود تازه دارد تاثیر خودش را می‌گذرد. در عرض یکی دو سال بریتانیا به رکودی جدی می‌کشد و این باعث می‌شود مردم اعتماد کنونی‌شان (که "کارگر جدید" می‌تواند رشد اقتصادی را تضمین کند) را از دست بدهند و حزب کارگر بدین ترتیب در آینده شکست می‌خورد. در چنین شرایطی انتقادهای درونی در حزب کارگر آغاز می‌شوند. این روند احتمالا اول از اتحادیه‌های کارگری آغاز می‌شود. ما فی‌الحال شاهد نشانه‌های آن هستیم. نگاه کنید به اعتصابات متروی لندن و اعتصابات غیرقانونی (غیراتحادیه‌ای) کارگران پست. و اگر بلر طرح‌های خود برای خصوصی‌سازی خدمات درمانی را پیش ببرد باید با رویارویی بزرگی با کارگران خدمات درمانی روبرو شود. تمام این‌ها بالاخره تاثیراتی بر درون حزب کارگر می‌گذارد و این اتفاق که بیافتد مارکسیست‌ها باید بدانند چگونه خود را به این روند، جهت دهند.

جنبش که به انفجار برسد، نیاز به عقاید مارکسیستی از راه می‌رسد. بدون این عقاید کارگران و جوانان مبارزه می‌کنند اما به رهبری‌ای که شایسته‌ی آن هستند نمی‌رسند.

به نظرم بر سر مسئله‌ی سازمان‌های توده‌ای باید از هرگونه سوتفاهم دوری کرد. باور ما بر این است که وقتی توده‌ی کارگران تصمیم به عملی قاطعانه می‌گیرند از طریق سازمان‌های توده‌ای سنتی عمل می‌کنند. این درسی است از تاریخ و فهم دلیل آن سخت نیست.

در دوره‌های "معمولی" ثبات نسبی توده‌ها درگیر در فعالیت سیاسی نیستند. در واقع سیاست را با خود بیگانه می‌بینند. در این دوره‌ها تنها اقلیتی از کارگران و جوانان به فعالیت سیاسی علاقه‌مند است. بعضی مواقع این اقلیت عملا به مانعی بر سر راه دخالتِ توده‌ها بدل می‌شود؛ دقیقا بخاطر رویکرد محافظه‌کارانه و روتینیستی.

اگر از چشم‌انداز تاریخی طولانی به جنبش طبقه‌ی کارگر نگاه کنیم به دوره‌هایی از شورش انقلابی می‌رسیم که در آن توده‌ی کارگران به فعالیت کشیده شد. دوره‌های اینچنینی را در سال‌های 1918 تا 1921، دهه‌ی 30 در بعضی کشورها، سال‌های 1943 تا 1948، و 1968 و 1969 دیده‌ایم.

آن‌چه شاهدش بودیم عروج انقلابی طبقه‌ی کارگر بود. احزاب و اتحادیه‌های کارگری که فعالان چندانی نداشتند، ناگهان پر شدند. حزب سوسیالیست ایتالیا در سال 1918 حدود 60 هزار عضو داشت اما تا سال 1920 به بیش از 200 هزار عضو رسید. فدراسیون عمومی کارگران ایتالیا (سجیل)، که تحت رهبری حزب سوسیالیست بود، در همین دوره از 250 هزار عضو به 2 میلیون و 150 هزار عضو رسید. این علیرغم نقش علنا ضدانقلابی این اتحادیه در جنگ جهانی اول بود. 

در این‌جا درس مهم تاریخی نهفته است. در دهه‌ی اول قرن، نیروی مخالفی درون حزب سوسیالیست ایتالیا شکل گرفته بود اما متاسفانه تصمیم گرفت زودتر از موعد از حزب سوسیالیست بیرون بیاید و بعدها در سال 1912 به انشعاب در سجیل نیز انجامید و اتحادیه‌ی سندیکالیستی انقلابی (یو.اس.آی، اتحادیه کارگران ایتالیا) را بنیان نهاد. باور این‌ها این بود که دارند به کارگران مجرایی برای آمال انقلابی‌شان می‌دهند. چنین چیزی اتفاق نیافتاد.

سجیل همچنان سازمان اتحادیه‌ی کارگری اصلی باقی بماند، علیرغم نقش خیانتگرش. تنها دستاورد "اتحادیه کارگران ایتالیا" انشعاب درون صفوف طبقه‌ی کارگر بود که تنها کارگران پیشرفته‌تر را از توده‌ها منزوی ساخت.

وقتی شرایط حاصل از جنگ توده‌ها را به عمل کشاند، آن‌ها به سجیل و حزب سوسیالیست روی آوردند. چپِ توده‌ای درون حزب سوسیالیست و سجیل تنها با گذر از "مدرسه‌ی رفرمیسم" شکل گرفت. نتیجه، در مرحله‌ی بعدی، تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در سال 1921 بود. توده‌ها باید به چشم خود فعالیت‌های این رهبران رفورمیست را می‌دیدند تا این‌که به دنبال آلترناتیوی انقلابی بگردند.

همین روند در فرانسه هم اتفاق افتاد و حزب سوسیالیست نامش را به حزب کمونیست تغییر داد و در سال 1920 به انترناسیونال سوم پیوست. در آلمان نیز شاهد همین روند بودیم؛ حزب سوسیال دموکرات مستقلِ آلمان از دل انشعابی درون حزب سوسیال دموکرات بیرون آمد. بخش اعظم این حزب جدید بعدها به کمونیست‌های آلمانی پیوستند و حزب کمونیست آلمان تشکیل شد.

به طور کلی می‌توانیم ببینیم که چگونه احزاب انقلابی توده‌ای انترناسیونال سوم حاصل تمایز درونی با احزاب سوسیالیست بودند.

اما وقتی جنبشی که این احزاب را پدید آورد افول کند، چه اتفاقی می‌افتد؟  اگر آمال انقلابی توده‌ها مورد خیانت قرار بگیرد و طبقه‌ی کارگر شکست بخورد شاهد ترک عظیم این احزاب خواهیم بود. تنها لایه‌ی کوچکی فعال باقی می‌ماند و این‌ها معمولا عناصر وفادارتر به بوروکراسی حزبی هستند. این‌ها از شکست‌ها نتایجی غلط می‌گیرند و مانع دیگری بر سر راه کل کارگران و جوانان می‌شوند. در چنین شرایطی دفاع از عقاید انقلابی سخت‌تر است و مارکسیست‌ها خود را منزوی‌تر می‌یابند.

دقیقا در چنین موقعیتی است که گرایشات سکتاریستی چپ افراطی (و همچنین گرایشات رفورمیستی) فرصت شکل یافتن دارند. آنارشیست‌ها پس از شکست کمون پاریس به عنوان نیرویی درون انترناسیونال اول ظهور کردند. گرایشِ اولترا چپِ رهبری انترناسیونال چهار را نیز می‌توان به همین شکل توضیح داد.

اما موضوع مورد توجه ما روندی است که در آن لایه‌ای از کارگران پیشرفته در جنبش نیز می‌توانند به عقاید سکتاریستی برسند. دقیقا به این خاطر که پیشرفته‌ هستند می‌خواهند مبارزه را پیش ببرند. اما چون درک مارکسیستی از شیوه‌ی تحول جنبش ندارند از طبقه‌ی خود ناشکیبا می‌شوند.

وقتی توده‌ها درگیر سیاست نیستند، وقتی مشارکت فعالی در سازمان‌های توده‌ای ندارند، رهبری این سازمان‌ها می‌تواند به راست بچرخد. کارگران پس از دوره‌ای از شکست‌ها، یا شکوفایی طولانی مثل دوره‌ی شکوفایی دهه‌های 50 و 60، گاه سیاست را به رهبری می‌سپرند. بدون مشارکت فعال توده‌ها، کنترل این رهبران رفورمیست ممکن نیست.

اگر نفهمیم طبقه چگونه حرکت می‌کند می‌توانیم در چنین موقعیت‌هایی به نتایج غلط برسیم و بخشی از کارگران پیشرفته‌تر به همین اشتباه می‌افتند. وقتی جنبش اقول می‌کند این به تقویت بوروکراسیِ اتحادیه‌های کارگری و احزاب توده‌ای کارگران می‌انجامد. بعضی کارگران پیشرفته‌تر به مبارزه‌ی خود علیه این بوروکراسی ادامه می‌دهند اما بازتابی میان صفوف پیدا نمی‌کنند. از این‌جا به این نتیجه می‌رسند که این سازمان‌ها بیش‌ از اندازه بورورکراتیک هستند و سپس می‌روند تا اتحادیه‌ها یا احزاب جدیدی برپا کنند با این خیال که آلترناتیو جدیدی به طبقه‌ی کارگر ارائه کنند. متاسفانه در می‌یابند که کار بیرون سازمان‌های رسمی خیلی آسان نیست. چرا که هیچ میانبر و هیچ فرمول جادویی برای حل مشکل وجود ندارد. اگر جنبش به علت شکست‌های گذشته رو به افول گذاشته تنها با اعلام حزب انقلابی "مستقل" نمی‌شود مشکل را حل کرد. جنبش طبقه‌ی کارگر ضرباهنگ خود و زمان‌بندی خود را دارد. نمی‌توان پیش از موعد آن‌را به حرکت سریع‌تر واداشت.

واضح است که حضور حزب انقلابی توده‌ای می‌تواند اوضاع را به سرعت تغییر دهد اما حتی بلشویک‌ها در سال 1917 بلافاصله به عنوان نیروی غالب در طبقه‌ی کارگر ظاهر نشدند. کارگران باید ابتدا از تجربه‌ی دولت موقت می‌گذشتند تا آماده‌ی پیروی از بلشویک‌ها شوند. این توضیح می‌دهد که چرا در ابتدا منشویک‌ها بسیار قوی‌تر از بلشویک‌ها بودند. این توضیح می‌دهد چرا لنین تاکتیک جبهه‌ی متحد را برگزید. بلشویک‌ها به منشویک‌ها و سایر سازمان‌های کارگری جبهه‌ی متحدی علیه سرمایه‌داران ارائه دادند. با شعار معروف خود "جدایی از ده وزیر بورژوا" از منشویک‌ها خواستند از بورژوازی جدا شوند. این تاکتیک به همراه مخالفت بی‌تخفیف علیه طبقه‌ی حاکمه‌ی روسیه و نمایندگان سیاسی‌اش راه را برای جذب توده‌ی کارگران به بلشویک‌ها باز کرد.

چنانکه گفتم لنین در کتاب "کمونیسم چپ، بیماری کودکی" درس‌های گرانبهایی در اختیار کادرهای مارکسیست قرار می‌دهد. باید از آن اثر و از تجربه‌ی خود جنبش کارگری در چند دهه بیاموزیم.

نمونه‌ای از این‌که به چه تاکتیک‌هایی نباید رسید کاری است که طرفداران ارنست مندل در سال 1968 در ایتالیا انجام دادند. آن‌ها درون حزب کمونیست کار می‌کردند. این کار بسیار مشکلی بود بخصوص در دوره‌ی افول حزب کمونیست ایتالیا. حزب داشت عضو از دست می‌داد و اعضا روز به روز پیرتر می‌شدند.

در سال 1968 جنبش دانشجویی نشان داد که اوضاع در جامعه در حال التهاب است. در آن مرحله اقلیتی در حال حرکت بود و این در تخاصم مستقیم با بوروکراسیِ حزب کمونیست بود. طرفداران مندل بر پایه‌ی این روند تصمیم گرفتند حزب کمونیست را رها کنند و سازمان مستقل علنی تاسیس کنند. اما چشم‌انداز آن‌ها به کلی غلط بود.

سال 1969 شاهد جنبش عظیمی از طبقه‌ی کارگر ایتالیا بود که ابعاد انقلابی داشت. اما این برخلاف تصور بسیاری از چپ‌ها نه به بحران حزب کمونیست که به رشد انجامید. حزب کمونیست شروع به رشد کرد بخصوص بین جوانان، هم دانشجویان و هم کارگران. تعداد اعضای آن به دو میلیون نفر رسید. اما دقیقا به علت همین رشد عقاید مخالف درون حزب کمونیست پا گرفت. نسل جدیدی از کارگران و دانشجویان وارد فعالیت سیاسی می‌شد و به دنبال راه جدیدی از بن‌بست جامعه‌ی سرمایه‌داری بود. این در مراحل آغازین با پا گرفتن روزنامه‌ی "مانیفست"‌ عیان شد که حول حدود 100 هزار عضو حزب کمونیست گرد آمده بود. متاسفانه رهبران این گروه نیز پس اخراج به نتایج غلط رسیدند. آن‌ها می‌توانستند به شکل‌گیری مخالفتی توده‌ای درون حزب کمونیست بپردازند. در عوض از حزب رفتند و به گروهی حدودا 10 هزار نفره کاهش یافتند و سپس بالکل ناپدید شدند.

حزب کمونیست از سال 1968 تا 1977 به رشد خود ادامه داد. پس از انتخابات 1976 رهبری حزب کمونیست ایتالیا به توافقی با دموکرات مسیحی‌ها رسید و به آمال کارگران ایتالیا خیانت کرد. این به بحرانی درونی انجامید، بخصوص پس از شکست در انتخابات 1979. اگر در آن زمان گرایشی مارکسیستی بود که صبورانه درون حزب کمونیست کار می‌کرد می‌توانست به دستاوردهای بزرگی برسد و کل اوضاع را متحول کند. اما در عوض شاهد بی‌روحیه‌ شدنِ صفوف حزب کمونیست و زوالش در طولانی‌مدت بودیم. اما کارگرانی که از حزب کمونیست جدا شدند به هیچ یک از سازمان های "انقلابی" چپ افراطی در چپ نپیوستند. این گروه‌ها نیز وارد بحران شدند و بسیاری منحل شدند.

باید از این نمونه‌های تاریخی درس بگیریم و چشم‌اندازی برای آینده بسازیم. بحران سرمایه‌داری کارگران را بار دیگر مجبور به تهاجم می‌کند. این بار کجا می‌روند؟ آن‌ها مجددا تنها می‌توانند به سازمان‌های توده‌ای سنتی بروند و ما باید خود را برای دخالت در این روند آماده کنیم.

آیا این بدین معنی است که فعلا در حوزه‌های حزب بنشینیم و منتظر رسیدن توده‌ها باشیم؟ چنین چیزی مضحک است. در شرایط امروز باید مجرایی به سوی پیشرفته‌ترین کارگران و جوانان پیدا کنیم. باید در مبارزات طبقه‌ی کارگر و دانشجویان دخالت کنیم و آلترناتیوی ارائه دهیم. اینگونه است که می‌توانیم نیروهایی برای ساختن گرایش مارکسیستی بسازیم تا این گرایش در آینده‌ آماده‌ی دخالت در سازمان‌های توده‌ای باشد. به همین خاطر است که باید تاکتیک‌هایی منعطف داشته باشیم اما چشم‌انداز پایه‌ای‌مان راجع به سازمان‌های توده‌ای سنتی طبقه‌ی کارگر را فراموش نکنیم.

امروز، حداقل در بیشتر کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته، شرایط تشکیل سریع حزب مارکسیستی توده‌ای وجود ندارد. هنوز توهمات بسیاری به رفورمیسم موجود است. این توهمات با اعلام حزب انقلابی از بین نمی‌روند. توهم‌های توده‌ها با خود وقایع نابود می‌شود. سرمایه‌داری به دوره‌ای از کش و قوس‌های بزرگ وارد می‌شود. جنبش‌های بزرگ صورت می‌گیرند. کارگران سازمان‌های توده‌ای سنتی خود را در بوته‌ی آزمایش قرار می‌دهند. آن‌ها در دوره‌ای چند ساله به این نتیجه می‌رسند که رهبران این سازمان‌ها هیچ آلترناتیو واقعی ندارند. کارگران روی این سازمان‌ها فشار می‌گذارند و روند رادیکالیزاسیون مشابه آن‌چه پس از جنگ جهانی اول، در دهه‌ی 1930، پس از جنگ جهانی دوم و در دهه‌ی 1970 اتفاق افتاد، صورت می‌گیرد. در آن هنگام نیروی مارکسیستی کوچکی که جهت صحیحی داشته باشد می‌تواند به سرعت رشد کند. اما برای دست یافتن به این هدف، هسته‌ی آن نیروی مارکسیستی را باید امروز ساخت. به همین خاطر است که ما باید بدانیم چگونه بهترین کارگران و جوانان را جذب کنیم و در عین حال چشم‌انداز خود برای تحولات آینده درون سازمان‌های توده‌ای را حفظ کنیم.

1)   "اعتراض سوسیالیستی" گروهی است که تد گرانت و آلن وودز، رهبران تاریخی گرایش مارکسیست بین‌المللی، پس از اخراج از گرایش میلیتانت بنیان گذاشتند. این گروه امروز از گروه‌های فعال چپ در بریتانیا است و عضو گرایش بین‌المللی مارکسیستی است – م.

Source: Militant - Iranian Revolutionary Marxists' Tendency